رایان رایان ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نی نی والا

حرف دل. رایان 8 ماهشه.

پسرم ...پسرم ...پسرم. وقتی نگاهت میکنم یه حسی توی دلم میاد که شبیه هیچ حسی نیست. وقتی گریه میکنی دلم میخواد قلبمو بکنم و بهت بدم بلکه آروم شی. وقتی که دنیا باید بایسته وقتیه که بغلم آروم میشی و میخوابی. دلم میخواد همه چی بهت بدم . همه چی و نه اون چه که خودم میخواستم و نه اون چه که فکر میکنم باید کسی بخواد.   دلم میخواد همونی رو بهت بدم که تو دوست داری داشته باشی. و نمیدونم چی میتونه باشه. یه ربات یا ماشین پورشه آخرین مدل یا هر چیزی که نمیتونم الان تصور کنم.   این روزها شب که میشه بد طوری دلم آشوب میشه . این روزها روزهای شیرینیه که تلخی تنهایی ته گلوی روزهامو بد مزه میکنه . امروز روی دستات بلند شدی و به نظرم میاد ت...
30 ارديبهشت 1392

آخرش نفهمیدیم پسرمون جلوتره یا معمولی !!!

والا از وقتی پسرمون بدنیا اومده تا امروز که 8 ماهه شد ( امروز نوزده جون میباشند :) هر کسی بهمون رسید گفت وای پسرتون چقدر بزرگه و  وای به سنش نمیاد چقدر ماشاا....... وزنش زیاده و ال بل .  ولی راستش تا حالا فقط از چینی ها بزرگتر به نظر میاد و گاهی از ایرانی ها . وقتی پسرکمو میزارم پهلوی  یه بچه اوزی طفلک بچم میگرخه !!! بس که اینا گنده ان . آخه یعنی چی بچه عین غول نشسته و زل زده به بچه من. درسته که مامان و باباهاشونم بزرگن ولی آخه یعنی اینقدرررررررررررررررر ! خلاصه که امروز تخم بلدرچین و گوشت بلدرچین و هر چی گیر آوردم ریختم تو  شکم بچم ! آخی نازی پسرکم . قربونش برم با این گنده منده ها باید دم خور بشه خوب. امیدوارم بتونه ...
29 ارديبهشت 1392

رایان 7 ماه و سه هفته

امروز صبح  صدای رایان خان والا رو شنیدم که داشت با آقا خرسه صحبت میکرد . ده ده یه یه خلاصه بساطی بود.  پسرکم داره هر روز نازتر و نازتر میشه و من هر روز بیشتر عاشقش میشم. بابایی هم که از من بدتر. وقتی بابایی خونست و  با هم میریم بیرون خیلی خوشحالی میکنی هم همش بغل بابایی هستی هم من برات هی ادا در میارم و حال میکنی . کاش میشد بیشتر باهم باشیم . رایان دیگه حسابی هشیاره و داره یه بچه بزرگ میشه.  بخار شو خریدم که حسابی بتونه روی موکتها خونه جولون بده و از کثیفی زمین نترسم . روی چهار دست و پا بلند میشه و خیز برمیداره که بپره جلو ولی سختشه و برا همین سینه خیز حمله میکنه ایکی ثانیه خودشو به هر چی میخواد میرسونه . خیلی سخته ...
22 ارديبهشت 1392

یه روز آفتابی و رایان خان والا در خواب !

امروز هوا آفتابیه قرار بود بریم ساحل ولی بیخیال شدیم چون رئیسمون گرفت خوابید :) . دیروز اصلا از صبح تا شب  نخوابید برای همین شب تا صبح رو حسابی آروم گذرندیم . هنوز نمیدونم باید روز رو بخوابه یا نه.  برای اولین بار بهش ماهی دادم و حسابی خورد واقعا خوشحالم امیدوارم پسرم عاشق ماهی  باشه فکر کنم قرص های بو گندوئیی که تو بارداری میخوردم( قرص های روغن ماهی بو دار ) اثر کرده و پسرم  خوشش اومده.  بنابراین میتونیم مثل بچه های اوزی سوشی رو به جای پفک بدیم دستش ! خدا روشکر :) واقعا تو آسمون ها خدایی هست یا موجودی که ما اسمش رو گذاشتیم خدا  ؟ راستش نمیدونم وقتی پسرم ازم اینو بپرسه چی باید بهش بگم .... چیزی ک...
8 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی والا می باشد